اولین مسالهای که هر معمار جوانی با آن مواجه میشود، نگاه بدبین جامعهای است که اطمینانش را به فضای آموزشی کشور از دست داده. از سوی دیگر بر اساس آمارها، تعداد دانشگاهها و دانشکدههای معماری ایران به اندازه کل دانشگاههای معماری در اروپاست که خب طبیعتا باعث فوران فارغالتحصیل در این حوزه میشود، این دو نوع نگاه یعنی افزایش کمی و کاهش اعتماد جامعه را چطور میتوان بررسی کرد؟
تا ۲۰ سال پیش ایران چهاردانشکده معماری بیشتر نداشت که آنها هم در تهران متمرکز بودند. کمکم دانشگاههای آزاد معماری و در کنار آن، در هر مرکز شهرستان، یک دانشکده افتتاح شد. به این ترتیب رقابت عجیبوغریبی بین این مراکز شکل گرفت که بیشتر بر محور کمیت بود تا کیفیت. در مدت اندکی حدود ۵۰۰گروه آموزشی معماری دستبهکار آموزش دانشجویان زدند. گروههای هنری دانشگاهها در کنار رشتههای خودشان، رشته معماری را هم آوردند. اما تعداد دانشکدههایی که اسم معماری را بر روی خودشان داشته باشند، هنوز بسیار کم هستند. به هر حال حدود ۵۰۰محفل داریم که جرات دارند معماری را به دانشجویان آموزش دهند. حتی اگر نخواهیم درگیر انگیزههای ایجاد این میزان فضای آموزشی معماری بشویم باز هم این سوال مطرح است که چرا شاهد این گستردگی آموزشی بودهایم و آیا بستری برای ارتقای کیفیت آموزشی در این حوزه فراهم شده است یا نه. واقعیت این است که بخشی از مساله افزایش مراکز آموزش معماری، مربوط به تقاضای دانشجویانی است که به امید داشتن آیندهِ کاری در این رشته درس میخوانند. حالا ممکن است با علاقه وارد این رشته شده باشند و آن را پیگیری کنند یا اینکه انتخاب این رشته برایشان اهمیتی نداشته باشد. سوی دیگر ماجرا، بازاری است که دانشکدههای معماری آن را فراهم کردهاند. بنابراین در بررسی همین دو ضلع انگیزشی درمییابیم که شکل تقاضا که پدیدآورنده عرضه بوده با مشکلاتی همراه بوده و هست.
اساسنامه دانشکدههای معماری و رئوس دروس در این دانشکدهها به سالهای خیلی دور برمیگردد، به نظر میرسد که خود وزارت علوم، دانشگاه آزاد و حتی مدیریت این دانشگاههای جدید هم که در حوزه معماری فعال شدهاند برنامهای درازمدت برای آموزش معماری در کشور نداشته باشند، با این حساب آیا میتوان مسوولان بلندمرتبه آموزشی را هم در این ماجرا مقصر دانست؟
متاسفانه وزارتعلوم توجه کافی به این موضوع نداشته و در مقاطعی اجازه رشد بیرویه این رشته را آن هم در حالی که برای آینده شغلی فارغالتحصیلانش فکر نکرده بود، داد. این دانشکدهها تنها کاری که میکنند این است که به دانشجویان مدرک میدهند که علاوه بر تهییج مدرکگرایی در جامعه، موضوع را از حیز انتفاع ساقط میکنند. وقتی قرار است عدهای، وظیفه آموزش معماری را به نسلی عهدهدار باشند که قرار است فردای این مملکت را بسازند، باید همراه با ایدههای آموزشی تازهای وارد این عرصه شوند. تخصص میخواهد، امکانات نیاز دارد و از همه مهمتر یک دید تازه و غیرتقلیدی! معمولا این مکانهای تازه آموزشی تنها با انگیزه دریافت شهریههای فراوان، دانشجویان را جذب میکنند و در نهایت فارغالتحصیلان در مقطع کارشناسی و کارشناسیارشد آنچنان که باید دانش کافی ندارند و عملا تنها یک مدرکگرفته به حساب میآیند، نه معمار.
چه شد که وضع آموزش معماری به اینجا رسید؟ کسی فکرش را هم نمیکرد که این رشته دانشکده هنرهای زیبا که محل نبوغ و استعدادهای خاص بود به یکباره اینقدر عمومی شود، واقعا چطور این اتفاق افتاد؟
دانشکدههای معماری طی ۱۰، ۱۲ سال خواهان پرشماری پیدا کردند. یعنی اینجا اول تقاضا، عرضه به وجود آورد و همزمان با این عرضه گسترده، تقاضاها هم بیشتر و بیشتر شد. در نتیجه عدهای برای این مساله دکانهای فراوانی باز کردند و برای خودشان منبع درآمدی را درست کردند که هنوز هم باز است. اگر امروز انبوه مجلههای معماری زرد را میبینید که اینترنتی یا چاپی دستبهدست میشوند یا کتابهایی که بیشتر گردآوریهای سادهانگارانه هستند تا پرداختن به مفهوم واقعی معماری، حاصل همین جوزدگی در بازار آموزش معماری است. از آن طرف، یک مشکل دیگر هم با این انبوه دانشجویان معماری به وجود آمد و آن، مساله آموزش این افراد توسط متخصصان بود. سوال اینجاست که چقدر متخصص و تحصیلکرده معماری داریم که بخواهند به این حجم بالای تقاضا پاسخ بدهند و فرآیند آموزش آنها را آغاز کنند و از این تعداد چقدر از آنها، سواد لازم را دارند. بحث من اینجا ایراد گرفتن به این و آن نیست، بحث نقد فرآیندی است که بهوجود آمده و باید تکلیفش روشن شود.
به موضوع کسب درآمد بهعنوان یکی از اهداف تدریس یا تحصیل در رشته معماری اشاره کردید. اتفاقا این موضوع امروز هم نقل محافل فارغالتحصیلی است و معماران را بهعنوان قشری پردرآمد در جامعه میشناسند که طبعا بهدلیل سمتوسوی بسازبفروشی است، نه گرایش هنری به معماری. با این تفاصیل، فکر میکنید صلاحیت افرادی که بهعنوان استاد در چنین فضاهایی به تدریس میپردازند، چگونه است؟
همه کسانی که برای تدریس در رشته معماری اقدام میکنند، در قدم اول نیتهای پاک و آرمانی دارند. همگی میخواهند بعد از چند سال رشد کنند و به مدارج بالاتر برسند و هرچهزودتر مدرک دکترایشان را بگیرند و رسما معلم شوند و عنوان استادیار را بگیرند، اما ارزیابی دانش استادانی که در این دانشگاهها تدریس میکنند، کار بسیار پیچیدهای است. وقتی میگوییم که لااقل ۵۰۰ مرکز در کشور وجود دارد که درحال آموزش معماری است، این پیچیدگی بهمراتب بیشتر و بیشتر هم میشود چون دیگر از ۱۰نفر استاد حرف نمیزنیم، موضوع سرایت میکند به بیش از هزارنفر که جمعیت کوچکی نیست و با ابزارهای معمولی نمیشود دانششان را سنجید؛ اگرچه این سوال بهوجود میآید که آیا اصولا ابزاری برای این کار وجود دارد یا خیر.
چرا سنجش دانش استادان پیچیده است اما سنجش دانش دانشجویان نه؟ مگر نه اینکه سیستم سنج دانش سیستمی کمی است که براساس آزمونهای مشخص، روشن میشود؟ اگر اینطور باشد نمیتوان به کلیت سیستم آموزشی ایرادات جدی وارد کرد؟
چون متاسفانه برنامههای آموزشی، نارساییهای فراوانی دارد و به هیچ عنوان مطلق نیست. بسیاری از مسایلی که باید در دوران آموزشی به دانشجویان تعلیم داده شود، آموزش داده نمیشود و محیط آموزشی هم الزامی برای این دانشآموختگان ایجاد نمیکند تا در کنار طی مدارج بالاتر، فرهیختهتر شوند. بنابراین ضوابط وزارت علوم در این راه بسیار نگرانکننده است. تنها فعالیت آنها نوشتن و چاپ مقاله در نشریات است، فعالیتی که موجب میشود آنها دارای یک پرستیژ علمی شوند؛ معلوم نیست این پرستیژ را چه کسانی میدهند و آیا وزارت علوم برای این کار ضابطهای دارد یا نه و اینکه چه جریانهایی زیر این ضوابط نهفته است.
آیا میشود گفت که ورای این ضوابط، روابطی هم وجود دارد که به ساختن این پرستیژ کمک میکند؟ اگر اینطور باشد چگونه باید مرز بین رابطه و ضابطه را تشخیص داد؟ چطور میشود به این نوع آموزش اطمینان کرد؟
این طور نمیشود در اینباره بحث کرد؛ بهطور کلی فکر میکنم، اگر عدهای بیایند و همه قانونها را به شیوه مثبت پاسخ دهند اما برای چاپشدن یکمقاله از دانشجویی سهمیلیونتومان پول درخواست کنند، آدمهای قابلاعتمادی نیستند. بنابراین وزارت علوم نباید چنین افرادی را در نهاد علمی خود نگه دارد.
اگر اجازه دهید در روند این سوالات پیدرپی مکث کنیم و بگذارید روند گفتوگو را به سمت چالشی دیگر بکشانیم که آن، نسبت عددی میان تعداد مراکز آموزشی است با تعداد استادان. سوال اینجاست که باوجود تعداد بالای دانشکدههای معماری، هنوز تعداد کسانی که بتوانند بهعنوان استاد معماری تدریس کنند انگشتشمارند. بهنظر شما این مشکل از کجا ناشی میشود؟
دایرکردن دانشگاههایی که به دانشجویان مدرک دکترا میدهد، هم خودش جای بحث دارد. اینکه چگونه دایر میشوند، چهکسانی به آنها درس میدهند و چه چیزهایی را آموزش میدهند، خودش جای بحث فراوان دارد. هنوز در این زمینه ابهامات بسیار فراوانی داریم. مکانهایی که از ۱۰ سال پیش شروع به آموزش دانشجویان کردهاند و فارغالتحصیل دکترا بیرون میدهند، سالی سه یا چهارنفر خروجی دارند. اگر سه دانشگاه داشته باشیم که در سال، ۱۰فارغالتحصیل داشته باشد، ظرف پنجسال میشوند ۵۰نفر که باید در ۵۰۰ دانشکده تدریس کنند. بنابراین هرکدام از این استادان، باید به ۱۰ دانشکده سربزند. اما با کدام هواپیمای شخصی؟
سوال آخر، بیشتر مروری است بر آنچه که آموزش کشور در سطح عالی با آن مواجه شده و نمونهاش را میشود در همین ماجرای بورسیههای غیرقانونی دید. وقتی اطمینان عمومی به آموزش عالی کم شود، مردم به پزشکان و متخصصان حوزههای مختلف بیاعتماد میشوند و از همه بدتر، آفت این اتفاق در حوزه معماری بیشتر از همه است، عدماطمینان به سازندگان سقفهای بالای سرمان میتواند یکهشدار باشد نسبت به آینده. با این پیش فرضها، آیا دورنمای آموزش معماری در کشور رو به بهبود خواهد بود؟
به جای پاسخ به این سوال و بررسی وضعیت آینده اطمینان مردم به معماری کشور، مایلم درباره تاثیر جریان این نوع آموزش، بر وضعیت معماری حرفهای کشور حرف بزنم. به نظرم اگر در جریان آموزش معماری در سطوح دانشگاهی، تغییرات بنیادی انجام نشود، دورنمای مطلوبی را برای حرفه معماری شاهد نخواهیم بود. ما نمیتوانیم بگوییم چون تعداد فارغالتحصیلان ما زیاد است و وادار به رقابت با هم میشوند، پس ما نتیجه خوبی خواهیم داشت. اگر زمینه رقابت سالم باشد، فارغالتحصیل خوب داریم اما آنها که دارای توان و تعهد علمی بیشتر هستند، شاید توان ادامه تحصیل و تدریس نداشته باشند. ما فارغالتحصیلانی داریم که مدرک دکترا دارند، اما حاضر نیستند به مجلات معماریای که در بازار فعالیت میکنند، مقاله بدهند. به این دلیل که معلوم نیست کسی که مقاله آنها را تایید میکند، دارای چه سوابقی اس
بستن *نام و نام خانوادگی * پست الکترونیک * متن پیام |